آلبرتین's Avatar

آلبرتین

@albertine.bsky.social

«آلبرتین خانوم، رفتن»

97 Followers  |  45 Following  |  1,280 Posts  |  Joined: 15.06.2023  |  1.6526

Latest posts by albertine.bsky.social on Bluesky

نمی‌دونم چه سری‌ایه اسفناج خودش نه طعم خاصی داره نه بو اما عاشق هر چیزی‌‌ام که باهاش درست میشه. بورانی، پاستا، لازانیا، ته‌چین، تارتین، بورک، پلواسفناج، حتی نرگسی.

11.11.2025 16:46 — 👍 1    🔁 0    💬 1    📌 0

خیلی دوستش دارم.

11.11.2025 15:33 — 👍 1    🔁 0    💬 1    📌 0

از نظر روانی و فیزیکی و چند تا نظر دیگه احتیاج داشتم امروز روز آخر هفته باشه.

11.11.2025 15:33 — 👍 3    🔁 0    💬 0    📌 0

همش دلم املت می‌خواد.

11.11.2025 15:18 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

امروز تا ۱۱/۵ فقط من و گیتا و مژگان بودیم آرایشگاه. خیلی معاشرت مطلوبی بود و خوش گذشت.
بین حرفام کاری که می‌خواستم (هنوز می‌خوام) انجام بدم رو گفتم به مژگان. گفت چقدر بهت میاد. و ادامه داد ببین این خیلی مهمه ها. مثلا آرایشگری اصلا به من نمیاد هر چقدرم که توش خوب باشم:))

11.11.2025 15:10 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

بیقراری.

11.11.2025 15:03 — 👍 1    🔁 0    💬 0    📌 0

خوشتیپ تویی:*

11.11.2025 14:55 — 👍 1    🔁 0    💬 1    📌 0
Post image

بعد از آراشگا

11.11.2025 11:39 — 👍 8    🔁 0    💬 2    📌 0

از همونا:))

11.11.2025 11:39 — 👍 1    🔁 0    💬 0    📌 0

داره دیرم میشه.

11.11.2025 05:06 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

می‌نمایم 😁
تغییر خاصی البته قرار نیست بکنم.
هر چند ابروهامم همین بود🤣 در حال ترمیمه و مرتب باید برم و قبل و بعدش مث همه .

11.11.2025 05:05 — 👍 1    🔁 0    💬 1    📌 0

انقددددد خوابم میاد.
پنج صبح هم باید پاشم ناهار درست کنم.
واسه امروزِ بچه از ناهار دیروزش گذاشته بودم. دو روز پشت هم زرش‌پلو. روز اول کامل خورده بود روز دوم نصفشو. اما فدای سرم. خیلی کیف داشت یه روز استراحت.

10.11.2025 17:46 — 👍 5    🔁 0    💬 0    📌 0

داشت به بچه می‌گفت باباش که «مهم‌ترین آدم هر کسی توی زندگیش مامانشه»
بعد دید من دارم نگاشون می‌کنم ادامه داد «تا وقتی ازدواج نکرده»
:))))

10.11.2025 16:45 — 👍 6    🔁 0    💬 0    📌 0

🫂:*

10.11.2025 15:04 — 👍 1    🔁 0    💬 0    📌 0

ساعت ۱ باید آرایشگاه باشم.
قبلش هم دوش بگیرم.
بعدش خرید.
دنبال بچه باید برم.
فکر ناهار باشم.
بچه رو سرگرم کنم.
و غیره و غیره.
در حالیکه فقط میل به خوابیدن دارم. خوابیدن و خیلی دیر بیدار شدن.

10.11.2025 08:27 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

من اگه بتونم از این وضعیت و از چاهی که نمی‌دونم چطور شد افتادم توش، بیام بیرون بقیه عمرم دوره می‌افتم دور دنیا و به همه می‌گم «ببین واقعا همه چیز ممکنه»
چقدر کار درست کردم برای بقیه عمرم.

10.11.2025 06:34 — 👍 5    🔁 0    💬 0    📌 0

بعد این قانون جذبی‌ها رو مسخره می‌کنیم که نادانن. کار می‌کنه دیگه. ایناهاش:

10.11.2025 04:57 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

چند روز پیش که این مرد نبود از خونه که می‌رفتم بیرون فکر کردم اگه کلیدامو جا بذارم خونه چی؟ بعد امروز سرم اومد. شانس آوردم موبایلم دستم بود.
زنگ زدم برام کلید بیاره. بچه رو با اسنپ رسوندم و‌ پیاده برگشتم.
با هم رسیدیم دم در.
گوهر هم داشتم می‌رفتم مدرسه سر خیابون دیدم بهش گفتم بشین توی لابی تا بیام.

10.11.2025 04:55 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 1

نیم ساعت تحمل کنم تا بچه بره مدرسه
بعدش ۷ ساعت تحمل کنم تا گوهر کارش تموم شه بره.
بعدش ۵-۶ ساعت تحمل کنم تا این مرد برگرده خونه و بچه رو تحویل بگیره
دیگه می‌تونم بخزم توی تختم راحت غصه‌امو بخورم و بخوابم.

10.11.2025 03:36 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

هیچ فکر میکردی اون غصه
ای که نگرانش بودی با مرگ خودت توی زندگیم شروع بشه مامان؟ غصه مرگ تو باشه غم زندگیم؟
(روضه اول صبح)

10.11.2025 03:30 — 👍 6    🔁 0    💬 1    📌 0

مامانم همیشه بهم می‌گفت «غصه نخور قربونت برم. غصه آدمو مریض می‌کنه» همه کار هم برای اینکه غصه نخورم و خوشحال باشم می‌کرد.
از وقتی مرده و کسی نیست اینو بهم بگه واقعا تعداد روزایی که احساس سلامتی داشتم خیلی کم بوده.
با درد مچ دستم توی همون روزای اول مرگ خودش شروع شد.

10.11.2025 03:28 — 👍 5    🔁 0    💬 0    📌 0

اره خیلی کیف کرده بود. واسه باباش تعریف می‌کرد فقط بادبادک من پرواز کرد چون مامانم با کاغذ مخصوص درستش کرده بود:))

10.11.2025 02:49 — 👍 2    🔁 0    💬 1    📌 0

اینو می‌خوام تعمیم بدم به کل زندگیم اما نمی‌دونم با چه کلماتی.
تمام آخر هفته رو عذاب کشیدم. صبح شنبه کلی از بچه معذرت‌خواهی کردم و توضیح دادم چرا اون امروز نبرده بادبادکشو.
می‌تونستم منم مث همه سنبل کنم اما یا یه چیزی باید کامل و درست باشه یا نباشه.
خسته شدم از تحمل خودم.

09.11.2025 18:11 — 👍 2    🔁 0    💬 0    📌 0

قرار بود شنبه بادبادک درست کنن. بدنه‌اش رو درست کردم اماحوصله‌ام نکشید حلقه‌حلقه کاغذ ببرم و بچسبونم برای دم و‌گوشاش و باباش که برگشت انجام داد.
به جز ما همه همون شنبه بردن بادبادک‌هارو.
امروز که رفتن بازی فقط واسه این بچه رفته بالا.
چونکه همه دکوری درست کردن اما من می‌خواستم بادبادکش واقعی باشه.

09.11.2025 18:11 — 👍 5    🔁 0    💬 2    📌 0

🫂:*

09.11.2025 18:00 — 👍 0    🔁 0    💬 0    📌 0

امروز خیلی بهم سخت گذشته. خیلی سخت‌تر از دیروز که بابتش اون همه غر زدم.
از ترس اینکه چند روز ادامه پیدا کنه ممکنه خودمو از پنجره پرت کنم، واسه فردا و پس‌فردا وقت آرایشگاه گرفتم.

09.11.2025 17:07 — 👍 3    🔁 0    💬 1    📌 0

راست می‌گی.

09.11.2025 15:27 — 👍 1    🔁 0    💬 0    📌 0

پریشون نبودی که نگذشتن لحظه‌ها رو بفهمی.
یا بودی؟

09.11.2025 15:26 — 👍 3    🔁 0    💬 0    📌 0

مثلا الان نمی‌دونم حال الانم نتیجه سیلی حقیقت امروزه؟ یا پی‌ام‌اس؟ که گه توش.
زود هم شروع شده خیلی باید صبر کنم تا بفهمم.

09.11.2025 14:44 — 👍 5    🔁 0    💬 1    📌 0

نتیجه قطعی: هیچ چاره‌ای ندارم، مطلقا هیچی که از خونه بزنم بیرون. هر جور که شده برای هر کاری.

09.11.2025 09:21 — 👍 3    🔁 0    💬 0    📌 0

@albertine is following 20 prominent accounts