Shādi

سخت میگذره، سخت و پر از حرفای نگفته‌ی تلنبار شده‌ی روی هم!

خب قاعدتا هرچی رو وقتی ذوقش رو داری بهش نرسی، بعدا که ذوقت خوابید به دستش بیاری مزه‌ش رو از دست میده دیگه! نه؟!

یه سری چیزا نمیخونه با هم
هرجور میچینم کنار هم، نمیخونه!

بخوام روراست باشم این اولویت اول نبودنه داره اذیتم میکنه!

این دو سه روز هم بگذره، ببینم دیگه چه بهونه‌ای میاری!

کم حالم بد بود، نشستم زار زار گریه کردم که آخرش از شدت هق‌هق افتادم به سرفه و از شدت سرفه به عق زدن!

دو روز میخوام برم سفر، باید خوشحال باشم، اما مثل امام لحظه‌ی ورود به ایرانم!

تا کی سختی رو دووم بیاریم که بخش آسونش برسه؟

مثل خر گیر گردم تواین گِلی که اسمش زندگیه!

ایستاده در گا

از فردا صبح به مدت ۲ روز مهمون دارم و الان از میزان رد دادگی و ندونستن اینکه از کجا شروع کنم، رو مبل ولو هستم!

دیشب قول پلو استانبولی دادم بهش برای نهار، امروز بصورت خودجوش سیا تورش فوسونجان بار گذاشتم🤪

سگ سیاهه یه مدته اومده نشسته رو سینه‌م، هرکاری هم میکنم قصد پاشدن نداره!

چرا اینهمه میدوییم، نمیرسیم؟
چرا همیشه اون چیزی که باید باشه، نیست؟

انقدر غر دارم انقدر غر دارم که نگو…

میگه حتی یه لحظه هم نمیتونم از فکرم بیرونت کنم، با اطمینان میگم که حسم بهت ذره‌ای تفییر نکرده.
خو کره‌خر پس چرا الان یکی دیگه اسمش تو شناسنامه‌ته؟!

میگه من که دیگه آب از سرم گذشته؛
با خودم فکر میکنم چقدر انتخابای مصلحتی هم قابلیت بگا دادن آدمو داره!

رفت، انقدر غر زدم که قول داد زود برگرده!

حس نادیده‌گرفته‌شدن دارم:(

چشم انتظاری بد دردیه…

گاهی غم یجور هجوم میاره که میشینم زار زار گریه میکنم، بعد خودم به خودم نهیب میزنم که جمع کن خودتو دختر، تو بدتر از ایناش رو از سر گذروندی، این روزا هم میگذره…

رفته عروسی، برام عکس فرستاده؛ با دیدنش کلی پروانه‌ی آبی تو دلم بال میزنن!

در مظلومانه‌ترین حالت پرسیدم: چند تا دیگه بخوابم پاشم ۲۷ام میشه؟

امروز رو “روز دلتنگی” نامگذاری میکنم.

یعنی جوری هوا دلگیره که اصن انگار ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می‌گریند!

نشد که بشه؛
تمام غرهای دنیا تو دلمه!

یعنی میاد…؟

و حتی وقتی میگی دردتو، باور نمیکنن چون در نظرشون قوی‌تر از این حرفایی!

آهنگ حسود شروین رو براش فرستادم، گفتم خوب گوش بده بهش چون همینقدر حسودم!:))))

از بوی بلک‌افغان تا قبل اون بدم میومد!