بیست و هشتسالگی سالِ خون بود؛ سالِ مرگ خرماگیسو.سالِ محو شدنِ بویِ ادکلنهای گلی و چای وانیل از یادِ دوستانم، سالِ مرگِ گلدانِ زیبایِ «ستون فقرات شیطان».من تمامِ روزهایِ بیست و هشتسالگی گریستم؛ برای موهایم که مانند امید ذره ذره میمردند، گلدانی که احیا نشد و شاید هم برایِ خودم./
02.07.2023 11:31 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0