@moh53n.bsky.social
Computer nerd, Agnostic, Doomed by science. moh53n.ir
برای اولین بار حس میکنم اگر چند سال برمیگشتم عقب، مسیر دیگه ای رو در زندگیم میرفتم.
16.10.2025 10:07 — 👍 3 🔁 0 💬 0 📌 0روز های عجیبین.
16.10.2025 09:21 — 👍 3 🔁 0 💬 0 📌 0خستم رئیس.
06.10.2025 18:45 — 👍 2 🔁 0 💬 0 📌 0خانم پاییز، ما به خاطر شما مریضی رو هم تحمل کردیم.
میشه لطفا هوا سرد شه و بارون بیاد؟ از تابستون متنفرم و شما در بیرون کردنش کمکاری میکنید.
شخصا تمیز بودن رو در سینتکس و فلسفه طراحی زبان میبینم.
اما اینکه کدوم زبان از این نظر بهتره، من صلاحیت پاسخگویی بهش رو ندارم.
خوشحالم که بعد از مدت ها باید بشینم و یک پروژه بزرگ به C بنویسم.
01.10.2025 07:17 — 👍 6 🔁 0 💬 1 📌 0بسه دیگه خسته شدم از مریضی.
30.09.2025 05:45 — 👍 5 🔁 0 💬 0 📌 0وقتی بهش فکر میکنم، میبینم گاهی خودمو در سلول انفرادی ذهنم حبس میکنم و فرصت تجربه کردن زندگی رو از خودم میگیرم. فرصت خودم بودن، فرصت حس کردن جایی که الان هستم. و بعد حیفم میاد، چرا زندگی نکنم وقتی فرصتش رو دارم؟
گاهی تلخ ترین تجربه ها بهت بهترین درس ها رو میدن.
تنها مزیت اون روز ها برای من این بود که قدر زندگی و زندگی کردن رو بیشتر میدونم. وقتی یادم میاد چیو پشت سر گذاشتم، میفهمم که باید از زندگی کردن در این لحظه لذت ببرم، با تمام ترس ها و بالا و پایین هاش.
من توی سلول انفرادی بودم، جایی که برای من آخر دنیا بود.
وقتی گرفتنم، بیست ساعتی بود که بیدار بودم.
عصر توی سلول انفرادی از خستگی به خواب عمیقی رفتم و یکی از آروم ترین خواب های زندگیم رو دیدم. خواب دیدم اون بیرونم و کل این چند ساعت بازداشت، همش یک کابوس بوده. تا مغز استخون خوشحالی رو حس میکردم.
وقتی بیدار شدم و دیدم تو سلول انفرادیم، دنیا روی سرم خراب شد.
هرچقدر هم میخوام تظاهر کنم که گذشته و دیگه برام مهم نیست، یک جایی یقه ام رو میگیره.
گاهی باورم نمیشه جون سالم به در بردم از اون روز ها. گاهی پنیک میکنم که نکنه همه اینا خوابه و الان تو سلول انفرادی بیدار میشم.
حق ما این نبود، اما دنیا اینجوری کار نمیکنه.
هنوز که هنوزه، گاهی از ناکجا آباد وحشت روز های بازداشت میاد سراغم و پنیک اتک بهم دست میده.
ای کاش یک روزی، یک جایی دور از اینجا بتونم فراموشش کنم.
روزی که نیازمند کار و پروژه بودم خبری نبود، الان که تا خرخره درگیرم، از زمین و زمان فرصت میریزه.
متاسفانه یا خوشبختانه همیشه ترجیح دادم برم یک جایی لنگر بندازم و طولانی بمونم.
پاپ آپ های اپ اسنپ منو یاد پاپ آپ های دهه 80 میندازه که خیلی رو اعصاب بودن.
حتی من هم با این حجم نفهمیدن UX، میفهمم که چقدر بد و بی سلیقه اجرا شده این.
الان اون انیمیشن کُند ظاهر و بسته شدن پاپ آپ چیه؟ چرا آخه؟
میخواستم غر بزنم که چرا بدنم انقدر ضعیفه، دیدم خودم باهاش خوب رفتار نکردم. انتظاری نمیشه داشت.
28.09.2025 08:01 — 👍 2 🔁 0 💬 0 📌 0یک کتاب خیلی جالب میخوندم و هم زمان مریض هم بودم. فکر کنم مریضی برام amplify اش کرد :)))
28.09.2025 07:55 — 👍 1 🔁 0 💬 1 📌 0امروز یکی از جادویی ترین روز های زندگیم بود.
27.09.2025 17:40 — 👍 3 🔁 0 💬 1 📌 0دقیقا
27.09.2025 17:39 — 👍 1 🔁 0 💬 0 📌 0گاهی اوقات خودم از حجم immature بودنم در ارتباطات اجتماعیم شوکه میشم.
و چقدر ترسناکه که در تمام این سال ها، صرفا زیر فرش قایمش کردم.
توییتر فارسی اگر عقاید اجتماعی منو میدونست، همونجا اعدام صحرایی ام میکرد.
26.09.2025 22:02 — 👍 3 🔁 0 💬 0 📌 0Unpopular opinion:
وقف کردن خود برای دیگری، یکی از خالص ترین راه های دوست داشتنه.
متاسفانه یا خوشبختانه هر روز بیشتر به این نتیجه میرسم که در دنیای واقعی ممکن نیست.
امروز با دو تا از قدیمی های وب فارسی رفتم بیرون. خوش گذشت. از خاطراتشون گفتن و به این فکر کردم که ای کاش کتاب مینوشتن.
به نظرم تو حوزه تکنولوژی و IT ایران، واقعا تاریخ نگاری درستی صورت نگرفته و خیلی حیفه.
چجوری بعضی آدم ها انقدر دوست داشتنی ان؟
26.09.2025 05:07 — 👍 2 🔁 0 💬 0 📌 0با سه روز تاخیر، درسم از شهریور این بود که با خودم مهربون تر باشم و خودم رو ببخشم.
خیلی وقت پیش باید خودم رو میبخشیدم، ولی جلوی ضرر رو هرجا بگیری سود کردی.
از اسفند نان استاپ دارم پاره میشم. شاید قطع کردن دارو هام واقعا ایده خوبی نبود :))
25.09.2025 11:04 — 👍 2 🔁 0 💬 0 📌 0احمقانه ترین کار دنیا، انتظار برای چیزیه که وجود نداره.
25.09.2025 08:56 — 👍 3 🔁 0 💬 0 📌 0یه آقای سیبیلویی هست، هرچی تلاش میکنم باهاش دوست شم محلم نمیذاره :(
25.09.2025 08:22 — 👍 2 🔁 0 💬 0 📌 0یک روزی بیدار میشم.
24.09.2025 06:16 — 👍 1 🔁 0 💬 0 📌 0