توت غیرفرنگی

چطور می‌تونی بعد از اینهمه سال هنوزم با کارای قشنگ قلبم رو شاد کنی آخه عزیز من❤️🥹

در انتظار قطره یا گربه در سینک!

گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود …

#mood

برای تولد مامانم یه دسته گل فرستادیم. عکس فرستاده از خودش و گلش رو بغل کرده. سلفیای کج و‌ کوله، چشمای قرمز و گریه کرده. اینهمه تنهایی حق هیچ کدوم از ماها نبود. واقعا نمی‌دونم راه درست چیه.

زیادی فشار استرس سرریز کرده و توانم رو برده.
چشمام رو می‌بندم، خودم رو توو بازار پارچه سنندج می‌بینم، بین اون همه نقش و رنگ تاب می‌خورم. گم می‌شم و دوباره توو راسته پارچه فروشای بازار وکیل پیدا می‌شم. روح و قلبم رو میون اون همه زیبایی جا می‌ذارم و چشمام رو باز می‌کنم. دریغ از راه دور خونه!

🌁

#mood

با تمام وجودم ازت متنفرم. شاید باورت نشه ولی این حجم از تنفر و همزمان احساس ترحمی که بهت دارم، داره منو از پا می‌ندازه! کاش انقد روانی و حال بهم‌زن نبودی و یا حداقل حاضر بودی به درمانگر مراجعه کنی.

در دنیای موازی، یه شیشه ویسکی رو کنارم گذاشتم و از چند ساعت گذشته تا الان بیشتر از نصفش رو خوردم. در دنیای واقعی دارم می‌پوشم برم که یک ساعت بسیار نفس‌گیر رو در استخر داشته باشم 😑

از اون لحظه‌های ناب آرامشه که دلم می‌خواد تا ابد کش بیاد!
نور کمه، گوشه و کنار خونه شمع‌ها و چراغای کوچیک روشنن، از رو اجاق بوی جوشیدن سیب و دارچین بلند شده، موسیقی ملایمی داره پخش میشه، بخار از لیوان دمنوش بهارنارج بلند شده و … آخ زندگی چقد دلتنگت بودم!

دلم می‌خواد یه مهمونی هالوین بگیرم، بزرگ و با تم هری پاتر. دیزاین و منو هاگوارتزی خفن! طرحاشم دیدم و مجری هم پیدا کردم، ولی به دلیل نداشتن مهمون به میزان کافی، حیفم میاد اینهمه زحمت بکشم. 😒🚶🏾‍♀️

🪄🧙✨🌚

همین دیگه، همین! 😒🤧

صبح با صدای مغزم که داشت می‌خوند:

«ویرون بشی ای دل
الهی خون بشی ای دل
از دست تو فریاد
پریشون بشی ای دل
به دنبال خودت من رو به هر سویی کشوندی
عاشق شدی و خود رو به مقصد نرسوندی»

از خواب بیدار شدم و تا همین حالا هم اون صدا قطع نشده! 🫨

فقط 🤏🏽 مونده تا دلبری‌های عشق جدیدم اثر کنه و اغفال شم تا یه عضو جدید به زندگیمون اضافه کنم! فقط 🤏🏽
🐶🥹😍

سلام سلام گربه‌ی باشکوهم! حالت چطوره؟ خوبم من قربونت. کسی نیست آخه اینجا هم واسه همین خیلی نمیام 😘 تو ردیفی؟

گاهی دلم می‌خواد یه بچه می‌داشتم، ولی ‌وقتی می‌بینم «دکمه» چه عشقی می‌گیره و میده به نزدیکانش، دلم واسه بچه خودم که اینجا از همه اینا محروم خواهد بود می‌سوزه و احساس می‌کنم ظلمه بهش!
«دکمه» خاله‌ش رو بعد از یه هفته دیده -سفر بودن- و حسابی دلتنگش بوده ❤️

این عمر و زندگی چقدر بی‌اعتبار و بی‌ارزشه آخه!
برادر ۳۵ ساله دوستم، جلو چشمش سکته کرد و تمام 😔

#mood 🦭🦦

بچه‌ام همش مریض شد این چند وقته، کلافه شده

وقتی خوابه بزنی چی؟

تا حالا اصلا نگرفته بودم، بار اول بود. والا من که علم و عقلش رو ندارم ولی واقعا نمی‌دونم اثر واکسن بود که کارم به جاهای بدتر نکشید، یا از بی‌اثریش بود که اینجورررر اذیت شدم.🤷🏽‍♀️