فندق

گویا تب کردم که

چطور ممکنه 👀

چندان تعریفی ندارم ❤️

همه گه می خورند

اینقدر همه فروشگاه‌ها تا خرخره پر اشیا بیهوده شده که یه لحظه رفتم یه چیزی بخرم بهم حمله اضطراب دست داد از تماشاش

گویا هیچ امیدی نیست ای دستهای سیمانی

درسته

بشاش تو این آدمی که ماییم

برنامه منم همینه که همه چی ر ول کنم بخوابم در خیابان

درسته به نظر منم

چرا میزنهارخوری رو نذاشته اون گوشه

نشانم بده. من دیگه رفتم دنبال دست دوم چون مسیح به من چه

اسهال خونی 😑

حالا این وسط برای شام تولد مسیح هم باید لباس بخرم😑

💔

من خیلی خسته ام ندانم

به حق پنج تن حداقل عن موجه باشه

بابا یکشنبه خیلی ستمه، جمعه ای شنبه ای

درست میگی ادم خیلی vulnerable میشه

خدا به دور

نه من سفرم شمال

منفی هفت

عذر می خوام اون روز نمی دونم چجوری لنگه جوراب تو خشتک شلوارم گیر کرده بود یه لحظه حس کردم می خوام همه بدیهیات ر به خلق توضیح بدم

کاش پولدار بودم و سر این کار و هیچ کار کیری دیگری نمی رفتم

آه غمگینم

دیگه در توانم نیست 😩

ما در حال اپلای و در بسته 😂

درود بر بوس و بوسنی

😩

Time to unlearn perfectionism