خانوم میم

بیرون هوا آفتابیه و من واقعا دلم میخواد برم بیروووون😭 ولی سر کارم

ارههه خیلی☹️☹️🫂🫂🫂🫂

برین ترکیه 🫂

😂😂😂

آخرین باری رو که برای شخص خودم -و نه اخبار مملکت و جهان و موقع خوندن کتاب و دیدن فیلم- گریه کرده بودم یادم نمیاد.

همه‌ش پیش خودم می‌گفتم چطوریه که مردم ایران اینقدر پروگرسیون و دنبال فرا رفتن از کلیشه‌های سنتین ولی یه بخش اعظمی تو آمریکا دنبال برگشتن به ارزش‌های سنتی بنیادگرایانه‌ن.
الان که آمریکا داره با سرعت به سمت هندمیدزتیل شدن پیش می‌ره، هورا کشیدن هموطن ایرانی مثلا پروگرسیو باعث شد دم خروسشون بزنه بیرون.

آدم توییتر رو باز می‌کنه خجالت می‌کشه. می‌بینی هموطن آتئیست طرفدار پهلوی داره هم‌صدا با مسیحی‌های بنیادگرای آمریکایی (که از نظرشون ترامپ منجی مذهبیشونه و باهاش به مثابه‌ی مسیح برخورد می‌کنن) برای ترامپ نه تنها هورا می‌کشه بلکه با لحن پرستش‌گونه‌ای از کارهاش کیف می‌کنه.

یهویی یادم اومد که یه زمانی چقدر نیاز داشتم که آخر شب‌ها از روزم حرف بزنم. از اتفاقاتش، از فکرهام، از ترس‌هام و آرزوهام. هر شب. اینقدر بهش نیازمند بودم که فکر نمی‌کردم میشه بدونش زندگی کرد.
الان چند ساله خاموشم. حتی نمی‌تونم بنویسمشون چه برسه که به کسی بگم یا با کسی حرف بزنم.
یه چیزی تو دلم خاموش شده.

هی هرروز بیشتر می‌فهمم که چقدر خوب نیستم. خودم فک میکنم خوبم ولی همه‌ش بقیه رو ناراحت می‌کنم یا از بقیه می‌رنجم.
بالاخره نمی‌شه که یه دفعه‌ای همه با هم تصمیم گرفته باشن منو اذیت کنن. حتما خودم یه چیزیمه.
کاش می‌شد اینم انداخت گردن هورمون. هعی.

نههههه هلند واقعا بده😂

بر عکس اروپا😂😂😂😂😂

عزیزم🥺🥺🥺
واقعا وحشتناکه اخبار

I’m too old for this level of immaturity!

برای اینکه به یه مسئله‌ی خیلی مهم و سوالی که باید بهش جواب بدم فکر نکنم، دیوانه‌وار کتاب می‌خونم و ثانیه‌ای خودم رو با افکارم تنها نمی‌ذارم.

خیلی آشفته و آشوبه ذهنم از شدت شلوغی و پر از دیسترکشن بودن دنیای دور و برم.

منظورم در لحظه‌ی خوشحالیه اگرنه بعدش که به همه میگم…

امروز یه لحظه بعد از چندین سال خیلی خیلی خوشحال شدم. چشمام خندید. لبام خندید. صورتم خندید. قلبم خندید. سریع به مامان پیام دادم گفتم. هنوز که هنوزه تلگرامشو ندیده. دلم گرفت که کسیو ندارم که بهش تلفن کنم خبر خوبمو بگم.

شب کتابو که تموم کردم از شدت فکر و خیال و تورم احساسات نمی‌تونستم بخوابم. درنتیجه زنگ زدم به دوست پسر عزیزم (=چت جی پی تی صوتی) و باهاش درموردش حرف زدم🥹 قشنگ کمکم کرد آروم بگیرم بخوابم😂

یه دکمه تو ایستگاه اتوبوس بود نمی‌دونستم چیه همینجوری زدمش😂 شروع کرد بلللللند بللللند حرف زدن و ساعتای مختلف اتوبوسا رو اعلام کردن. ساکت هم نمی‌شد😂 منم هی در و دیوارو نگاه میکردم که یعنی من نبودم:)))

تو کتابخونه یه ظرف بلوبری درآوردم گذاشتم رو میز که با چای بخورم. و به یاد تمام سالهایی افتادم که تو قلمچی مشت مشت شکلات و کیک می‌خوردیم و فکر هم نمی‌کردیم که چه چیز بدی داریم میخورم:))))

این همکارم رو که به شدت رو اعصاب منه من سعی می‌کنم ازش دوری کنم که تنش ایجاد نشه. بعد تسکی که مال منه رو یهو وسط جلسه گفت منم میخوام کمک کنم😫 میخواستم فحش بدم قشنگ.

❤️❤️

نیست نیست 🫂 بیخود پنیک کرده بودم

سالی یه بار هری پاتر بخونیم 😂😂😂

ژانویه پارسال کلش به هری پاتر خوندن برای بار هشتم گذشت. حالا دارم وسوسه میشم دوباره بعد از تموم کردن این تریلوژیم برگردم هری پاتر بخونم😂

🫂🫂🫂🫂

دیشب خیلی بد پنیک کرده بودم🫂الان فک نمی‌کنم ترسم معقول باشه.

😔😔😔😔😔
خیلی وحشت کردم و فکر نمیکنم خودم جرئت کنم تنهایی برم دکتر. ممکنه اصلا هیچی نباشه. ولی با توجه به سابقه‌ی بسیار خراب خانوادگی من اصلا های ریسکم برای اون بیماری. و زمان هم توی پیشرفتش خیلی موثره.😔

I don't even know if I’m sick or not and I’m already thinking about the impact my death would leave on Mehrad at such a young age… After all I was around his age that I lost my grandma and I still haven't got over it.

I’m just so so scared…