ساموئل اومتیتی

خوش بحالت خیلی جلویی ولی نه تو ام هنوز یکم دیگه باید صبر کنی ؛)

من هر موقع از این فکرا میاد تو ذهنم که کاش بمیرم راحت شم بعد سریع یادم از پسر میوفته و میگم نه لطفا نمیرم تا حداقل این پسر رو راهی کنم بره بعد

این شلوار ورزشی نایکی رو به نسبت گرون خریدم. امروز دیدم دم کونش اینطور نخکش شده.
میخوام برم بدوم در هر صورت باهاش

فردای ۱۳ بدر بد بود واقعا اما من اول مهر رو دوست داشتم. از تابستون خسته میشدم آخرش و دلم پر میزد برگردم مدرسه زودتر

شنبه شلوغی بود شکر. تا باشه شلوغی باشه، کار باشه، پول باشه …

یوگا و کله پاچه چه تناقض سنگینی. ولی منم حوس کلپچ کردم. اگر نزدیک محله ایرانیا بودم الان حتما میرفتم

یه ساعت پیش یه برگر خوردم ولی الان یه جوری گشنمه انگار سه روزه غذا نخوردم

اره خیلی 🥰

برای همتون ذهنی خالی از قیل و قال و آرام و آسوده مثل مال آقا روکو آرزو میکنم

دلیل آمدنم از اونجا به اینجا این بود که از شخصیتی که اونجا از خودم نشون دادم خوشم‌نمیاد و اینکه اعتقاد دارم من به طور کلی آدم بدی نیستم فقط بعضی وقتا شیطون میره تو جلدم

میتینگ خیلی خوبی داشتم با جیکوب سوپر جدیدم. فقط اگر پسر با شورت وارد اطاق نمیشد و منو بی جهت جلو دوربین بغل نمیکرد راحتر بودم

a man in a suit is sitting in a chair with his hand on his chin and a book in front of him . ALT: a man in a suit is sitting in a chair with his hand on his chin and a book in front of him .

اوکی مرسی که گفتی :))

ببخشید عکس ناهار رو فراموش کردم بزارم تو پست اول( راستی بهش چی میگن اینجا؟ پست، توییت یا چی؟)

امروز هم صبحونه هم ناهار رو تو اطاقم پشت میز نوش جان کردم. حالا نه اینکه خیلی کار مهمی داشته باشم پای کامپیوتر، صرفا اینطوری تو حالم بود

خیلی هم عالی، ولی تو کانادا فقط تو دان تان دو سه تاشهر فراهمه

حالا چرا متاسفانه؟

دفعه آخر که رفته بودم ایران سرما خورده بودم حالم خیلی بد بود یکی از دوستان به من شیره داد چند کام به عنوان دارو. الان خیلی دلم برای اون دوستم تنگ شده چون آب دماغم بند نمیاد و داره دیوونم میکنه

وقتی برات صبحونه میاره پای میز کار

تو بزار وقتی غروب شد برو، اگه جنگ تموم شد برو

داستان این بنده خدا تو سفر اکتشافی قطب شمال رو من چند سال پیش گوش کردم، چقدر عالی بود. چند روز پیش داستان سقوط پهلوی از نگاه داریوش همایون رو شنیدم خیلی خوب بود. کلا علی بندری عالیه

البته تو گردنش خورد نه تخت سینه ش

چند روز دیگه میشه سالگرد خریدن تسلا. من با این ماشین ۴۰ هزار کیلومتر تو یک سال گذشته رانندگی کردم. طبق محاسبات نه چندان دقیقم حدود ۶-۷ هزار دلار تو بنزین صرفه جویی شد. کاری ندارم که چقدر از قیمت ماشین کم میشه با این کیلومتر بالا ولی خوب هر ماشین دیگه ای هم بود افت قیمت داشت. در هر صورت خیلی راضیم

پیاده روی مبسوطی داشتم در جنگل های در حال انقراض پشت خونمون

اونجا که به خودت میگی بابا تو دیگه چه آدم کصشری هستی

امشب در موقعیتی قرار گرفتم که دوباره بعد از سالها با اون شخصیت تاریک و لاشی خودم مواجه شدم. وقتی فرمون از دست عقل و شعور و عرف خارج میشه و میتونه عواقب خیلی بدی داشته باشه

اینجا هم البته احساس میکنم دارم با خودم حرف میزنم و به غیر از شراب خانم هیچکس دیگه ای نمیبینه چی میگم

اینکه تو توییتر چند نفری رو دیدم و میشناسن باعث شده دیگه اصلا نتونم هرچی دلم میخواد بنویسم اونجا.

خبری رو خودنم از ریجکت شدن ورک پرمیت یکی از بچه های تورنتو که خیلی وضعیتش شبیه به منه. تخمام آمد تو دهنم. یعنی میشه من روزی رو ببینم که دغدغه اقامت و تمدید رو نداشته باشم

امروز بعد از مدتها سرم شلوغ بود حسابی. تو شهر میچرخم و به خونه های مردم سر میزنم. خیلی حال خوبی دارم. خدایا جان مادرت وضعیت رو مثل قبل درست کن.

آمدم یه فو رستوران احساس کردم چقدر آشناست بعد یادم آمد اینجا زمستون پارسال چند بار آمدم. زمستون و تابستونش خیلی فرق میکنه