مثلا مامان بابای نیلوفر هنوز دارن زندگی میکنن. ما، دوستاش، داریم زندگی میکنیم. حتما این مرد هم بعد من زندگی میکنه. دارم بیخودی برای ترس خودم بهونه میارم.
21.10.2025 16:57 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0@zolalsadat.bsky.social
مثلا مامان بابای نیلوفر هنوز دارن زندگی میکنن. ما، دوستاش، داریم زندگی میکنیم. حتما این مرد هم بعد من زندگی میکنه. دارم بیخودی برای ترس خودم بهونه میارم.
21.10.2025 16:57 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0کاش واقعا کسی شیرم میکرد خودمو بکشم.
21.10.2025 16:56 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0فایدهای نداره. درستش اینکه یا بمیرم یا برمپیش وکیل و بتونم شکایت کنم. دومی هم برام ممکن نیست. بنابراین اولی فقط چارهست.
21.10.2025 16:19 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0فکر کردن الان که تنهام و این مرد نیست وقت مناسب خودکشیه. ولی دلم برای این مرد میسوزه. دلم برای مامانم هم میسوزه. دلم نمیاد واقعا.
21.10.2025 15:04 — 👍 2 🔁 0 💬 2 📌 0همه اینا از توانم خارجه. نمیتونم توضیح بدم چقدر. ضمن اینکه ابدا فکر نمیکنم انسان وایت شرایط منو درک کنه.
21.10.2025 11:30 — 👍 1 🔁 0 💬 1 📌 0حوصله انسان وایت رو ندارم واقعا. حوصله مشاوره به زبان غیر مادری رو هم ندارم.
21.10.2025 11:29 — 👍 1 🔁 0 💬 0 📌 0نمیشناسم و اصلا توان اینکه جیزی بگردم پیدا کنم ندارم
21.10.2025 11:13 — 👍 0 🔁 0 💬 1 📌 0شرایطم روز به روز بدتر میشه. اینجا نمیتونم بنویسم چون میترسم از هر شکلی از کنترل کو شنود اطلاعاتم. میترسم سکته کنم. وایسادم وسط اتاق و داد کشیدم و خودم رو زدم. یه خطکش طوری برداشتم و پنجاه بار محکم زدم به همه جای بدنم. حالم خوب نیست. دارم دیوونه میشم.
21.10.2025 09:55 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0احتیاج دارم با کسی حرف بزنم. و هیچکس رو ندارم. با خانواده و پارتنرم نمیتونم حرف بزنم چون نمیخوام اذیتشون کنم. خیلی از آشنایانم رو انقدر نزدیک نمیبینم و یا حوصله نصیحت ندارم. همکارانم، حتی غیراروپایی، رو بهشون دیگه اعتماد ندارم. دوستای نزدیکم سرشون شلوغه و وقت برای ندارن و هزار تا دردسر دیگه دارن.
21.10.2025 09:53 — 👍 3 🔁 0 💬 2 📌 0کلا هر چقدر نازش کنم کمه.
17.10.2025 08:28 — 👍 2 🔁 0 💬 0 📌 0البته که بگردم و قربونش برم و خیلی گوگولیه. ولی مرد اصلا نمیدونه قیمتا چیه
17.10.2025 08:25 — 👍 3 🔁 0 💬 1 📌 0تقریبا کل مدیریت مالی خونه با منه. دست همسرم باشه دو روزه ورشکستیم. مثلا رفته کیک سفارش داده، برای تولد تودش که سی نفر مهمون داشتیم صد و پنجاه یورو کیک سفارش دادم.این رفته کیک شش نفره رو همین قیمت گرفته.
واقعا اعصاب ندارم.
خیلی لوس و ننر موندم برای خاورمیانهای مهاجر متوسط بودن.
16.10.2025 11:50 — 👍 1 🔁 0 💬 1 📌 0❤️❤️
16.10.2025 08:23 — 👍 1 🔁 0 💬 0 📌 0عزیزم❤️
16.10.2025 08:23 — 👍 1 🔁 0 💬 0 📌 0کجا دیدی؟
16.10.2025 07:31 — 👍 0 🔁 0 💬 0 📌 0در عوض صبح باغچه رویایی بود.
16.10.2025 07:14 — 👍 6 🔁 0 💬 2 📌 0دیشب شوهرم منتم رو کشید و حسابی بوسم کرد. منم گریههامو کردم که چرا اصلا بابا روز تولد من مرد، چرا اصلا ما اینجاییم، چرا من افسردهام و غیره. واقعا باید چهار سال بعد از رفتن بابا گریهها تموم میشد که نشده. شب خواب دیدم شکنجه میشم. زبونمو کندن و میخواستن دارم بزنن و گفتم تیربارون کمتر ترسناکه، لطفا...
16.10.2025 07:14 — 👍 8 🔁 0 💬 2 📌 0خیلی متاسفم...خیلی سخته از دست دادن دوست💔
16.10.2025 06:22 — 👍 1 🔁 0 💬 0 📌 0این مرد کلا یادش رفته بود تولد منو، و برنامه سفر کاری ریخته و شب دیروقت میرسه خونه.
واقعا به تخم هیچکس نیستم. هیج کس. کاش عرضه خودکشی داشتم. حتی تو این کارم ناتوان و مضحکم. لیگ چهلسالههای شکست خورده.
از پسورد، پسورد منیجر، و two-factor authentication حقیقتا باردارم. همواره در ترس از دست دادن دسترسی به ابزارهای مهم و اطلاعات شخصی. واقعا یه تاری تنیدیم با پیشرفت تکنولوژی دور خودمون که به اون ده سال طول عمر اضافه (اونم احتمالا و برای ثروتمندان) نمیارزه.
14.10.2025 11:35 — 👍 5 🔁 0 💬 0 📌 0چقدر عجیب که بزرگسال میشیم و شاید پیر. دلم میخواست همیشه بچه میموندم.
13.10.2025 12:33 — 👍 6 🔁 0 💬 0 📌 0مادرم رو دوست میدارم، خیلی زیاد. دلم میخواد برگردم تو بغلش.یا بابا بلندم کنه تا به زندگی لبخند بزنم. رنج بزرگسالی.
13.10.2025 12:22 — 👍 11 🔁 0 💬 1 📌 0حالا بهو امروز ویرم گرفته البته. این تیترش به نظرم بیسلیقگی بود و از نیویورکر بعید بود تو دهنم و یهو کلافه شدم.
10.10.2025 19:37 — 👍 1 🔁 0 💬 1 📌 0نشستم دم باشگاه گریه میکنم. آدم فک میکنه تو چهل سالگی باید یه چیزی داشته باشه. زیر صفرم و هر گهی میخورم بالا نمیام.
10.10.2025 18:25 — 👍 7 🔁 0 💬 0 📌 0واقعیتش به تخم همه نزدیکانم هستم. دوستی هم ندارم. دوستنداشتنیترین و بیخودترین آدمم. فقط بابا مامانم دوستم داشتن احتمالا. زشت، بیخود، بیهوده، خنگ و واقعا اضافی. بابامم که روز تولدم مرد. هیچکس درک نمیکنه خودم اون روز رو چطور جشن بگیرم اصلا.
10.10.2025 18:24 — 👍 8 🔁 0 💬 1 📌 0واقعیتش یه دوستم پیام داد که اگه تولد میگیری من برنامه بریزم بیام. منم گفتم نه. توانشو ندارم. خیلی افسردهام.
بعد یادم اومد که از زمان بزرگسالیم تا حالا فقط یک بار دیگران برام تولد گرفتن. حتی این مرد هم اینجوریه که خب اگر میخوای تولد بگیریم. منم میگم نه. اونم میگه باشه.
من روز خیلی بدی داشتم و در انتهای چاه افسردگیم با اعتماد بنفس حقیقتا به صفر رسیده و ولم کنن میرم تو تخت تاریک زیر پتو و سه روز بیرون نمیام. تنها لحظه شادم این بود که یه کتاب باغبونی جدید سفارش دادم که فردا برم بگیرم.
10.10.2025 18:17 — 👍 2 🔁 0 💬 1 📌 0قدیمتر که خودم مدیر بودم مردای تیمم گه میخوردن شوخی جنسی بکنن تو جلسهها. الان با ده تا مرد تو یه تیمم و هفتهای یه بار باید شوخی جنسی رو در جلسات تحمل کنم۰
10.10.2025 14:46 — 👍 7 🔁 0 💬 0 📌 0نیویورکر رو انفالو کردم. واقعا دبگه عنش رو درآورده بود.
10.10.2025 09:42 — 👍 4 🔁 0 💬 1 📌 0